نشسته بودم سر جانمازم و داشتم به خدا غر میزدم سر همه چیز...چرا این اون جور شد چرا اون اون جاست چرا این اونجاست چرا این یه جوریه چرا ... چرا... یهو مادربزرگ وجودم به سخن بر آمد
مادر بزرگ :چرا این قدر غر میزنی مگه این قدر نمیگی اعتقاد به احسن بودن نظام خلقت باید داشت خب تو که اصلا مفهوم این عبارتو درک نکردی واسه چی مطرحش میکنی؟ همه اش غر غر غر آخه آدم این قدر نا سپاس این قدر مثبت نبین هم چین وقتایی برو دعا عرفه را بخون آها یادم نبود عربیت تعطیله! همون ترجمه اش را بخون
من: شیطون گولم زد!!!
مادربزرگ: الان ماه رمضونه شیطون در بنده!! گناه خودتو گردن اون بخت برگشته! ننداز پاشو برو از لیستی که درست کردی از کارهایی که واست شادی آفرین هست یکیش را انتخاب کن انجام بده این قدر هم فکرِ الکی نکن
من :چشم
مادربزرگ :برو قربونش برم!چشمت بی بلا باشه!
اواسط انجام اون کار بودم که یکی از عزیزانم باهام تماس گرفتن و اواخر صحبتشون از یه برنامهای گفتند که افراد مختلفی که تجربه نزدیک به مرگ داشتن را دعوت کرده و اونها از خاطراتشون میگن و... اسم برنامه اش "زندگی پس از زندگی" ساعت هفت، شبکه چهار تشکر کردم و خداحافظی... سرچ کردم و برنامه را پیدا کردم و قسمت اولشرا دیدم و پسندیدم!آخرش مادر بزرگ باز سخن برآورد که باز زندگی را محدود به همین دنیا بدون و بشین غر بزن! یه سری اتفاق و یه سری مناسبات به ترتیبی پشت سر هم چیده شدن و دلیل هم داشتن که ما از دونستن خیلیهاش قاصریم
سرچ کردم و آرشیوکامل برنامه شون را پیدا کردم که در طول سال ازش استفاده کنم خیلی جیره بندی شده، کم کم :)
+ عالم ناسوت:)
از اول خرداد هر سال تا اواخرش فکر میکنم باید برم مدرسه و امتحان بدم ! بعد خدا را شکر میکنم به خاطر موهبت تمام شدن مدرسه