بعد از سالها برای خنک شدن چایی ام *به جای اضافه کردن آب سرد، از نعلبکی کمک گرفتم!
نعلبکی ،وسیلهای ساده که برای من نماد صبر و حوصله اس!!!
چای را جرعه جرعه داخلش میریزم و به علاقهی زیادم به سرعت فکر میکنم... هرچی دنبال دلیل میگردم به نتیجهای نمیرسم این که وقتی در مرحلهای از زندگی قرار داشتم به جای بودن و لذت بردن از اون مرحله به فکر مرحلهی بعد و سرانجام اون بودم... عجله برای کارهای کوچک و بزرگ...
یاد مقدمه کتاب کنکورم میفتم!(محتوای کتاب در ذهنم کم رنگ شده اما مقدمه هنوز یکمیبه یادم مونده) مولف از خودش میگفت که همیشه در تلاش بوده از یه مرحله به مرحله بعد بره زودتر لیسانس و فوق لیسانس و دکترا را گرفته...کار کرده و کار کرده و کار کرده تا حدی که گاهی فراموش کرده زندگی کنه تا روزی که به خاطر کار به مجلس عروسی یکی از نزدیکانش دیر میرسه و یک نفر اونجا بهش تلنگر میزنه که این همه کار میکنی برای چی برای کی ؟ در جواب میگه واسه این که بعدها از این کار و در آمدی که تو سالهای جوونیم به دست میارم بتونم لذت ببرم و... این وسط یه سری مکالمههایی رخ میده و آخرش خود مولف مثال تبلیغهای بازرگانی که برای اتومبیلهاست را میزنه : " از مسیر لذت ببرید"
زندگی ما مثل جاده است ...گاهی کویری، گاهی سرسبز، گاهی آسمان آبی داره،گاهی آسمان گرفته، گاهی پر از ستاره اس، گاهی دره،گاهی دشت، گاهی پیچ و خمهاش تند میشه، گاهی سر بالاییهاش نفس گیر میشه گاهی سراشیبیهاش مثل سرسره لذت بخش میشه...اما نمیمونه،میگذره... هنر تو ، تویی که داخل مرکبت نشستی این هست که از لحظه استفاده کنی حتی اون وقتهایی که جاده سر بالایی هست یه کوچولو اطرافو نگاه کن به درختهایی که کنار جاده هست به آسمون آبی و ابرهای در حال حرکت به اون بالای بالا نگاه کن...
فقط نخواه گاز بدی... فقط نگو زودتر رها بشم ازین جاده...
عزیزانت را ببین... شاید مرکب اونها نزدیک تر از تو باشه به مقصد... از فردا و پس فردا چی خبر داری؟
آخرش تموم میشه این جاده، آخرش میرسی به مقصد... پس از مسیر لذت ببر.
*من سالی دو ،سه بار بیشتر چای قرمز و سیاه و دوستان نزدیکشون را نمیخورم ... به گمونم یکیش امشب بعد از افطار خواهد بود!
میشه تو این شبهای پیش رو بین دعاهایی که واسه همه دارید واسه منم دعا کنید؟